کد مطلب:130002 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

بازگشت باقیمانده ی کاروان حسینی به مدینه ی منوره
آنان در نزدیك مدینه اند، مدینه ی جدشان، هجرتگاه پدرشان، پناهگاه مادرشان، زادگاهشان و وطن دوستانشان، چه دشوار است كه با این وضعیت به شهر وارد شوند.

آنان با حیسن (ع) بیرون رفتند ولی امروز بدون حیسن (ع) بازمی گردند، ولی پرچم سرخش را بر دوش داشتند.

طبیعی است كه این كاروان بیش از هرچیز رفتاری عاطفی داشته باشد. مردم مدینه با حسین (ع) زندگی كرده و با او خو گرفته بودند. در وجود او، وجود جدش را با همان دانش، هیبت، خلق و خوی، شجاعت، غیرت و همه ی مكارم اخلاق می دیدند؛ و امروز می شنوند كه اهل بیت او به زادگاهش نزدیك می شوند. اهل بیتی كه همراه او بیرون رفتند و تنها بازگشته اند؛ اما رسالتش را با خود همراه دارند.

از این دیدگاه می بینیم كه كاروان تنها بر ملتزم بودن به ظاهر عاطفی بسنده نكرد، بلكه بیش از آن به اصول و روش توجه داشت؛ و به گونه های مختلف به این كار استمرار بخشید. خواه به صورت برپا ساخت عزا و سوگوای، یا استمرار یا ایراد سخنرانی یا خواندن دعاهایی با مضامینی عالی و امثال آن. هدف همه ی اینها روشن ساختن افكار و بیدار ساختن جامعه از خواب عمیقی بود كه بر همه ی افراد چیره گشته بود، به جز آنها كه به قرآن و عترت تمسك جسته بودند.

آری، آن لحظه ها، لحظه های بسیار دشوار بود...


شیخ ابن نما حلی - در توصیف آن حالت - می گویند: پس از آنكه اعضای خاندان پیامبر (ص) پس از غیبتی طولانی از سفر بازمی گشت... این در حالی بود كه سبط پیامبر را افتاده بر روی خاك و دور از دوستان به جا گذاشته بودند؛ در بیابانی خشك و برهوت. نه همنشین برای نجوا و نه پیكی برای امور پیش آمده دارند. و چشمهایشان به خاطر یتیمان پاك باقیمانده گریان بود. آنان افسوس می خوردند با خود می گفتند كه ای كاش به اینجا نیامده بودند. من این ابیات را از زبان گفتار خودم و زبان حال آنان گفته ام:

هنگامی كه به آب یثرب وارد شدیم؛

پس از آن كه بر سبط شهید سیل اشك جاری كردیم؛

به خاطر درد و رنجی كه ما كشیدیم؛

گردن رهوارها كشیده شد و تسلیم و رام شدند؛

در طف جرعه جرعه جام مرگ نوشیدند؛

جان هایی بزرگوار كه امانتهای رسول (ص) بودند؛

سعادت و خوشبختی خاندان هاشم به بدی تبدیل شد؛

در حالی كه آنان همانند ماه تابان بودند؛

بر تلهایی ایستادیم و بر اهلش گریستیم؛

اندوهگین در حالی كه بیابانهای خشك و بی آب و علف نیز می گریستند. [1] .


[1] مثيرالاحزان، ص 112.